صدا : آره بابا از دیروزکه رسیدیم ، همش میره رو صندلی پشت پنجره ، خیابون و نیگاه میکنه میگمکیوان بلند شو یه زنگ بزن به حمید بگو سهیلا رو برداره بیاره با ارمتیا ببرشون پارکی جایی ، مثلا خیر سرمون امدم تفریح ها !!
صدا : ( صدا خسته و خواب آلود )
چشم خانم دیشب بهشون زنگ زدم... امروز میخوام ببرمتون شاندیز ، یک شیشلیک مشت بدم بهتون بخورید جیگرتون حال بیاد .
صدا : کیوان گفته باشم ها ، من عصر با پرسیا قرار گذاشتیم بریم موج های آبی ، شما هم آرمیتا رو ببرش با سهیل یه پارکی جایی دلش باز شه بچه ام آخه اینجا هم شد جا ما رو آوردی ؟!
صدا : چشم خانم ..
صدا خب بلند شو دیگه مرد . هی میگه چشم . چشم ... آرمیتا مامان بیا لباساتو بپوش میخوایم بریم .
داخلی - روز - خانه - دخترک نگاه روی ساعت دیواری می اندازد. ساعت هشت . دخترک صدای تلویزیون را باز میکند .
صدا : ( ساعت هشت به وقت امام هشتم ) . صلوات خاصه امام رضا ( ع ) از تلویزیون پخش می شود فضای خانه را پر میکند . پنجره اتاق با وزش باد بهم میخورد و باز می شود . پرده حریر سفید در وزش باد معلق میماند باد موهای دخترک را نوازش میکند . پدر و مادر با شنیدن باز شدن پنجره با عجله از اتاق بیرون می پرند . و ارام پشت سر دخترک قرار میگیرند . . دخترک بیرون را با انگشت به آنها نشان میدهد . هر دو با تعجب همدیگر را نیگاه میکنند . پدر با حالت شرمندگی دستی به موهایش میکشد . مادر آهسته دستی برموهای دخترش میکشد و آرام آرام گریه میکند .
داخلی - روز - خانه
تصویر از داخل پنجره از لای پرده سفید روی گنبد طلایی امام رضا ) ع ) ذوم و هر بار نزدیک تر میشود . و با پایان صلوات خاصه امام رضا ( ع ) و شعر آمده ام ای شاه پناهم بده ... روی پرچم می ایستد . پایان
نویسنده رسول پوریزدی
مرداد ماه 95